سایت علوم غریبه , آموزش علم جفر , تله کینزی و بهترین سایت تفریحی |
Latest topics | » خاص ترین عکس های افسانه پاکرو by Admin Sun Jan 12, 2014 7:42 pm
» عکس های ۲۰۱۴ ترلان پروانه by Admin Sun Jan 12, 2014 7:41 pm
» عکس های ۲۰۱۴ صدف طاهریان by Admin Sun Jan 12, 2014 7:41 pm
» زیباترین عکس های روشا ضیغمی by Admin Sun Jan 12, 2014 7:40 pm
» عکس های ۲۰۱۴ طناز طباطبایی by Admin Sun Jan 12, 2014 7:38 pm
» ۱۵ راز جهان by Admin Sun Jan 12, 2014 7:35 pm
» فراماسونری جمعیتی نهان روش برای سلطه بر انسان و جهان است by Admin Sun Jan 12, 2014 7:33 pm
» زندگینامه حضرت سلیمان(ع) by Admin Sun Jan 12, 2014 7:33 pm
» چرا به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) اباصالح می گویند؟ by Admin Sun Jan 12, 2014 7:31 pm
» fun77.ir by shima Sat Jan 04, 2014 3:29 pm
» ترول های بهمن ماه by Admin Fri Dec 27, 2013 8:23 am
» عکس های جدید و نایاب الناز شاکردوست by shima Sat Dec 14, 2013 3:20 am
» دانلود کتاب آموزش کامل ویندوز سون by shima Sat Dec 14, 2013 3:19 am
» کتاب آموزش حرفه ای زبان سی پلاس پلاس by shima Sat Dec 14, 2013 3:17 am
» داستان های شیوانا نانوا by shima Sat Dec 14, 2013 3:12 am
» داستان های شیوانا پسر پیرزن by shima Sat Dec 14, 2013 3:09 am
» داستان های شیوانا آهنگر طماع by shima Sat Dec 14, 2013 3:07 am
» دانلود کتاب عشق by Admin Thu Dec 12, 2013 7:16 am
» دانلود کتاب همه چیز در مورد بلوتوث by Admin Thu Dec 12, 2013 7:14 am
» دانلود کتاب بانک جامع دانستنی های پزشکی از دیدگاه اسلام by Admin Thu Dec 12, 2013 7:09 am
|
|
| داستان کوتاه دلسوزی عزراییل برای دو نفر | |
| | Author | Message |
---|
shima
Posts : 28 Join date : 2013-11-19
| Subject: داستان کوتاه دلسوزی عزراییل برای دو نفر Tue Dec 03, 2013 5:55 pm | |
| روزی رسول خدا (ص) نشسته بود
عزراییل به زیارت آن حضرت آمد
پیامبر(ص) از او پرسید : ای برادر
چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی
آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت : داستان کوتاه دلسوزی عزراییل برای دو نفر
یک :
روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست
همه سر نشینان کشتی غرق شدند تنها یک زن حامله نجات یافت
او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد
و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد
من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم دلم به حال آن پسر سوخت
دو :
هنگامی که شداد بن عاد سال ها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت
و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد
و خروارها طلا و جواهرات برای ستون ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود
وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود
و پای راست از رکاب به زمین نهد هنوز پای چپش بر رکاب بود
که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم
آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد
دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد
اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد
خدایت سلام می رساند و می فرماید :
به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که
او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم
و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم
در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود
و پرچم مخالفت با ما بر افراشت
سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت
تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم
ولی آنها را رها نمی کنیمروزی رسول خدا (ص) نشسته بود
عزراییل به زیارت آن حضرت آمد
پیامبر(ص) از او پرسید : ای برادر
چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی
آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت : داستان کوتاه دلسوزی عزراییل برای دو نفر
یک :
روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست
همه سر نشینان کشتی غرق شدند تنها یک زن حامله نجات یافت
او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد
و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد
من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم دلم به حال آن پسر سوخت
دو :
هنگامی که شداد بن عاد سال ها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت
و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد
و خروارها طلا و جواهرات برای ستون ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود
وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود
و پای راست از رکاب به زمین نهد هنوز پای چپش بر رکاب بود
که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم
آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد
دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد
اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد
خدایت سلام می رساند و می فرماید :
به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که
او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم
و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم
در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود
و پرچم مخالفت با ما بر افراشت
سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت
تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم
ولی آنها را رها نمی کنیم | |
| | | | داستان کوتاه دلسوزی عزراییل برای دو نفر | |
|
Similar topics | |
|
| Permissions in this forum: | You cannot reply to topics in this forum
| |
| |
| |
|